جاي خالي تو......

مدتي است ديگر صدايم را نمي شنوي

صدايت را نمي شنوم

درست از همان روز كه گفتي تنهايت نمي گذارم

مي نويسم شايد بخواني

اما حالا ديگر خواندنت هم دردي را از من دوا نمي كند

مي داني

روزها مي گذرد

ماه ها مي گذرد

و سالها نيز خواهند گذشت

اما چيزي در من تغيير نمي كند

هيچ چيز

انگار كه چيزي را گم كرده باشم

هر روز به دنبال اش مي گردم

نمي دانم گم كرده ام

يا جايي جا مانده است

يا شايد تو آن را با خود برده اي

جايش خالي است

مي سوزد
...

و هيچ چيز ديگري جايش را پر نخواهد كرد

إإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإشغغغغغغغغغغغغغغ

قانون تو تنهایی من است. . .

و تنهایی من قانون عشق . . . 

و عشق ارمغان دلدادگیست . . .

و این سرنوشت سادگیست . . . 

چه قانون عجیبی...چه ارمغان نجیبی...و چه سرنوشت تلخ و غریبی. . .

که هر بار ستاره های زندگی ات را . . . با دستهای خود . . .

راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی . . . 
و خود در تنهایی و سکوت . . . با چشمانی خیس از غرور . . . 

پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی . . . 

و خموش و بی صدا . . . به شادی ستاره های از تو جدا گشته . . .

دل خوش کن


من مرگ را زیسته ام       مرگ را دیده ام من

در دیداری غمناك،من مرگ را به دست سوده ام

من مرگ را زیسته ام،

با آوازی غمناك

غمناك،

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده

آه، بگذاریدم! بگذاریدم!

اگر مرگ

همه آن لحظه آشناست كه ساعت سرخ

از تپش باز می ماند

و شمعی- كه به رهگذار باد-

میان نبودن و بودن

درنگی نمی كند،-

خوشا آن دم كه زن وار

با شاد ترین نیاز تنم به آغوشش كشم

تا قلب

به كاهلی از كار

باز ماند

و نگاه چشم

به خالی های جاودانه

بر دو خته

و تن

عاطل!

 دردا

دردا كه مرگ

نه مردن شمع و

نه بازماندن

ساعت است،

نه استراحت آغوش زنی

كه در رجعت جاودانه

بازش یابی،

 
نه لیموی پر آبی كه می مكی

تا آنچه به دور افكندنیاست

تفاله ای بیش

نباشد:

تجربه ئی است

غم انگیز

غم انگیز

به سال ها و به سال ها و به سال ها...

وقتی كه گرداگرد ترا مردگانی زیبا فرا گرفته اند

یا محتضرانی آشنا

-كه ترا بدنشان بسته اند

با زنجیرهای رسمی شناسنامه ها

و اوراق هویت

و كاغذهائی

كه از بسیاری تمبرها و مهرها

و مركبی كه به خوردشان رفته است

سنگین شده اند،-

 

وقتی كه به پیرامون تو

چانه ها

دمی از جنبش بعز نمی ماند

بی آن كه از تمامی صدا ها

یك صدا

آشنای تو باشد،-

 

وقتی که دردها

از حسادت های حقیر

بر نمی گذرد

و پرسش ها همه

در محور روده ها هست...

 

آری ،مرگ

انتظاری خوف انگیز است؛

انتظاری

كه بی رحمانه به طول می انجامد

مسخی است دردناك

كه مسیح را

شمشیر به كف می گذارد

در كوچه هائی شایعه،

تا به دفاع از عصمت مادر خویش

بر خیزید،

 

و بودا را

با فریاد های شوق و شور هلهله ها

تا به لباس مقدس سربازی در آید،

یا دیوژن را

با یقه شكسته و كفش برقی،

تا مجلس را به قدوم خویش مزین كند

در ضیافت شام اسكندر

***

من مرگ را زیسته ام

با آوازی غمناك

غمناك،

وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

خسته شدم

بر سنگ مزارم بنويسيد:
در زندگي بارها بالهايم را گشودم
تا همچون پرنده اي سبک بال به پرواز در آيم
اما هر بار شکارچي حقيري قلبم را نشانه گرفت
و بر زمينم کوفت
شايد مرگ پاياني بر اين پرواز شکست گونه باشد
و آغاز رهايي...!
.
.

مطمئن باش

ایستاده ام

تنها

پشت میله های خاطرات دیروز

این جا

انگشت هایم را می شمارم

یک

دو

سه......

ودست های تو در هم فرو رفته اند

تو

غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی

که مهربا نی ات را ثابت کنی

ولی...

ولی نفهمیدی که من

آن سوی خیابان

انتظارت را می کشم

تو بی وقفه فریاد کشیدی...

ومن

دیگر آزارت نمی دهم

زین پس

قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم

مطمئن باش...

هنوز هم قافیه را به چشمان تو

می بازم

مطمئن باش!...

غریبه...میخواهم تنها باشم

مسلط شـــده‌اي بـــر من ...

تـــو را مي‌گويــم ...


تـــازيانه مي‌زنــي ...


هـــي ديـــوانــه ...


مـــي‌خواهم بــگويــم :


تـــازيــانه از ســرم بــردار ...


مـــي‌تــرسم بــگويـنـد ديـــوانــه شـــده‌ام ...


بـــا خـــودم كلنـجـــار مـــي‌روم ...


تـــا ديـــوانــگي بـــه ســـراغم نيـــامده ...


بــرگردان تـنـهاييم را ...

در كلاس روزگار

درس هاي گونه گونه هست :

درس دست يافتن به آب ونان

درس زيستن كنار اين و آن.

درس مهر

درس قهر

درس آشنا شدن.

درس با سرشك غم زهم جدا شدن!

در كنار اين معلمان .درسها ,

در كنار نمره هاي صفر و نمره هاي بيست!

يك معلم بزرگ نيز

در تمام لحظه ها ,تمام عمر!

نام اوست :

مرگ !

وآنچه را که درس می دهد,

(( زندگی) است!

نگاه

سلام

خیلی ساده همه چیز از یک نگاه شروع میشه.آخرش هم همه چیز با همون نگاه تمام میشه با این تفاوت که توی چشم های اونی که می خواد بره دیگه شوق روز اول نیست و توی چشم های تو که با همه وجود دوسش داری جز اشک چیزی نیست.

آره اون میره و شاید دیگه یادش نیاد که تو هم یه روزی دوسش داشتی

اما تو هنوز شب ها با خودت فکر میکنی که الان اون خوابه یا بیدار و تصور ش میکنی وقتی سایه اون مژه های بلند روی گونه های محکمش می افته و حسرت کنار او بودن که در جانت نشسته است و اشک و اشک و... 

هیچ راهی نیست که بتونی حتی یک لحظه اون رو ببینی

همه چیز یادآور او هست اما خودش نیست

یادت می آید حرف های آخرش چه تلخ بود و چه نا آشنا گویا که این کلمات برای دهان او نا آشنا بودند

شاید هم برای گوش های تو انتظارش را نداشتی که از دهان او بشنوی

قلبت فشرده شد و باز هم دوستش داشتی با من بگو چه قدر دلت می خواست یکمرتبه بزند زیر خنده و بگوید با هات شوخی کردم

اما نگفت تو هنوز هم امیدواری که برگردد و بگوید همه اش شوخی بوده

..........همین

...حتــي غريبــه‌ها مي‌دانند


كــه شانــه‌هاي غـرورت


تــشنه ی هـــق هـــق اســت...


حتــي مي‌دانند


كه بــايد پلكهــايت را


دوســت داشــت


تــا آشنــايي را نشنــاسي ...


مي‌دانــي ؟


مــن هيــچ بـغضي را ارزان


نـفروختـــه‌ام...


تنهـــا ،


سـايـه‌هـــاي حضــورم را


پــوششي مي‌كنــم


بــر شانـه‌هــاي عريــان غـرورت


تــا ،


غــريبــه‌اي عبــور نـكـنـد .

کاش.........

کـــــــاش !!............

کاش مـی دانستیم زندگی کوتاست ...

خیلــــــــــــی کوتاه !....

کاش از ثانیه ها و لحظه های زندگی لذت می بردیم ٬

کاش قلبــی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم

کاش همه را دوست داشتیم ...

کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم !!....

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید

کاش دلهایمان دریایی می شد !!

کاش مـی فهمیدیم زندگی زیباست ولذت مـی بردیمش تا نهایت...

کاش مـی دانستیم که ما نمـی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد

کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود ...کاش..........



بازم هیچی نمیگم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد.
وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد.
زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد.
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند.
چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد.
جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد.
وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!!
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت:
من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟
چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟




فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!

فقط زودتر...من از دستتون میپرمااااااااا

از کلیه دوشیزگان قدبلند وزیباروی واجد شرایط زیر تقاضا داریم تقاضانامه ها وروزمه خود را جهت ربودن دل بنده به صورت پیغام درقسمت نظرات بفرستند.

بدیهی است پس از انجام بررسی های کامل نام افراد دارای صلاحیت به وسیله همین تریبون اعلام خواهد شد.

نکته:ماتوکارمون پارتی بازی نداریم.

شرایط پذیرش:
1."سن بالاتر از18سال وکمتراز22سال باشد." 
2."قدکمتراز175سانتی متر وبالتراز185سانتی متر نباشد." 
3."افراد خیلی ترکه ای وزیاد چاق قابل پذیرش نیستند." 
4."هروقت من خواستم میریم هررستورانی که من گفتم.آبگوشت وکوفته وکله پاچه ومیرزاقاسمی باکلی سیرترشی دوست دارم." 
5."اهل کادو خریدن وهرروزلاو ترکوندن نیستم." 
6."اگر خدای نکرده زبونم لال خدااون روز رونیاره که ازدواج کردیم ووبال گردنم شدی مامانم اینا ومامانت اینا نداریم.اصلاخوشم نمیاد." 
7."عمرانفقه بدم.چهارده تا هم بیشترمهر نمیکنم ." 
8."باید یه جایی کارکنی.یه کاریم واسه عصرمن گیربیاری چون حوصله مسافرکشی ورانندگی ندارم." 
9."بابات باید پولدار باشه تامن درصورت لزوم بتونم بتیغمش." 
10."پول اضافی برای پوشک کامل بچه نمیدم.میری کهنه ولاستیک میخری خودت میشوری." 
11."به مامانت میگی سیسمونی خوب بیاره." 
12."باید خوشگل باشی چون واسه لوازم آرایشی پول نمیدم." 
13."موهای خرمایی ومشکی روترجیح میدم." 
14."نباید ورزشکارباشی چون قدرتت خیلی زیاده." 
15."اگه سرکار بری یاکاری داشته باشی نبایددیرتراز5خونه باشی." 
16."باید فال قهوه بلد باشی چون من دوست دارم." 
17."مانتوی تنگ نمیپوشی." 
18."دوستانت هم هرروز نمیاری خونه فهمیدیی."

دلم خیلی واسه اینجا تنگ شده بود..

زندگي بایدکرد گاه بایک گل سرخ ، گاه بایک دل تنگ ، گاه باید رویید درپس این باران ، گاه بایدخندید برغم بی پایان
*******************************************
چه اسان تماشاگر سبقت ثانيه هاييم و به عبورشان ميخنديديم .
چه آسان لحظه هارابه کام هم تلخ ميکنيم
وچه ارزان به اخمي ميفروشيم لذت باهم بودن را،..
******************************************
گاهی اگر توانستی ، اگر خواستی ، اگر هنوز نامی از من در سر داشتی نه در دل!
در كوچه ی تنهایی من قدمی بگذار
شلوغیه كوچه ظاهریست ،
نترس،
بیا،
نگاهی پرت كن و برو همین...
*************************************
گفتند : ستاره را نمی‌توان چيد

و آنانکه باور کردند 

برای چيدن ستاره

حتی

دستی دراز نکردند.

اما باور کن

که من به سوی زيباترين و دورترين ستاره

دست درازکردم

و هرچند دستانم تهی ماند

اما چشمانم لبريز ستاره شد!

ستاره‌های درونت را 

در شب چشمانت رها ساز 

و باور کن

عشق را هدفی نيست

آنچنان که به دست آيد

در آغوش جای گيرد

و يا در آيينه چشمانت به تصوير نشيند

باور کن که

عشق

خود همه چيز است...