سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند: آرامش، امید و صداقت. سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند: رؤیا ها ، موفقیت و شانس . سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند: عشق، اعتماد به نفس و دوستان.

باران باش كه در باریدنش علف هرز و گل سرخ از برایش به یك معناست


امروز تو را بیشتر از دیروز ولی کمتر از فردا دوست دارم . . .



 

عشق حقیقی هیچگاه یکنواخت و آرام پیش نمی رود .



(( ویلیام شکسپیر ))


مادر گریست ، زیرا دلش از سیلی محکمی که پسرش به گوشش نواخته بود ، سوخته بود .

صدای گریه به حدی بلند بود که به گوش خدا رسید و خدا کارنامه پسر را برای ابد باطل کرد .


آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم ،

 آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم ،

 و بعد برای آنچه از دست رفته آه می کشیم !


به چشمی اعتماد كن كه به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار كه جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر كه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است


من از عمق رفاقت ها، من از لطف صداقت ها، من از بازی نور در سینه ی بی قلب ظلمت ها نمیترسم! من از حرف جدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفایی ها میترسم.


- نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیونست . . .


- قلب مهربانت مثلثی را می ماند در دریای عشق , مرا در خود کشیدی برمودای من !!!


- ای دوست به جز عشق تو در سر من هوسی نیست , جز نقش تو بر صفحه ی دل نقش کسی نیست


 بهترین لحظه، لحظه ایست که فکر کنی فراموشت کردم، بعد ۱ اس ام اس از طرف من بیاد که توش نوشته میمیرم برات !


- یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی

 

 ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم !


- با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .


- قاب عکستو زدم جای ساعت دیواری , از اون موقع به بعد تو شدی تمومه لحظه هام .


 عمری با غم عشقت نشستم , به تو پیوستم واز خود گسستم , ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود , تو را دیدم. پرستیدم . شکستم


 زندگی عشق است افسانه نیست آنکه عشق راآفرید دیوانه نیست


- عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی عشق آن است که پیوسته به یادش باشی


- بزرگترین آرزوم اینه کوچکترین آرزوت باشم


- تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند


- ای کاش که معشوق ز عاشق طلب جان می کرد، تا که هر بی سرو پایی نشود یار کسی !!!