مرگ و زندگی...
زندگی به مرگ گفت:
چرا آمدن تو رفتن من است ؟
چراخنده ی تو گریه من است؟
مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت :
من با آمدنم خنده می اورم و تو گریه
من با بودنم زندگی میبخشم و تو نیستی
مرگ ساکت بود!
زندگی گفت:
رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!!
زنده کجا گور کجا!
دخمه کجا نور کجا!
غصه کجا سور کجا!
اما مرگ تنها گوش می داد.
دخمه کجا نور کجا!
غصه کجا سور کجا!
اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد:
دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟
دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟
و مرگ ارام گفت :
تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت بیهوده اید!!!!!!
.jpg)
+ نوشته شده در جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:30 توسط یاس
|
خداوندا !!! دستهايم خالي است و دلم غرق در آرزوها، يا به قدرت بيکرانت دستانم را توانا کن يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتني خالي کن